زاچ به قلم ستاره لطفی
پارت پنجاه و سوم
زمان ارسال : ۹۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
توجه آلبرت به او جلب شد و شانههایش تکان خفیفی خورد.
به آرامی سرش را بالا گرفت و از گوشهی چشم، هرماس را دید زد.
توان رویارویی با او را نداشت و تنها به گوشهای از کت هرماس چشم دوخت.
با صدای دورگهای که ناشی از صحبت نکردنهای مکرر بود، گفت:
- حرفت رو بزن شاهزاده!
اگر کسی او را نمیشناخت، باورش نمیشد که همان آلبرت از خود متشکر گذشته باشد... همانی که یک قبیله را به خو
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
S
00مرسی عالیه پارتا منتظرم تا زودتر باهم متعهد بشن ودرنده خویان و شکست بدن🙂
۳ ماه پیشNajva
00شاید درنده خویان و برای مواقع اضطراری و جنگ و اینها ساختن.بعد از کنترل خارج شدن وبرای همین ولشون کردن که از بین برند اما حالا دوباره برگشتن.(یادم به مینیون ها افتاد وقتی وحشی شدن ورنگشون بنفش شده بود)
۳ ماه پیشزهرا
00میشه پارت جدید رو بزارین من بی صبرانه منتظرم😃
۳ ماه پیشR
00پشمام🫐
۳ ماه پیشمریم گلی
00انشاالله بعد از این روزهای خوب دو قبیله رو ببینیم ممنونم نویسنده جان
۳ ماه پیشفاطمه
00و اینجاست که وایلدر عصبی میشود پسر یه دقیقه آروم بگیر عصبی نشو تا پوست چروک نیوفته 🤣🤣🤣 خوب بنظر اتحاد دوبار برقرار شد بفرما آلبرت شرط گذاشت هر چند شرط بجا بود یه سوال اتحاد قبل مگه چه اتفاقی افتاده
۳ ماه پیشفاطمه ❤️
00خیلی عالیه امیدوارم ادامه ی داستان همینطوری هیجان انگیز باشه🌹🌹🌹
۳ ماه پیشنیلوفر آبی
00اینهمه خشم وایلدر برای چیه تنها راه نجاتشون اتحاد عالی بود ممنون
۳ ماه پیشAa
00ممنون زیبا بود🌺🌼🌺
۳ ماه پیشحدیث
00منتظر این درنده خویان خفنم 🐧
۳ ماه پیشزری
00چ بلایی مگه سر آلبرت و گروهش اومده ک انقد وایلدر رو عصبی کرد این اتحاد دوباره🤔
۳ ماه پیششیطون بلا
00پس متحد شدن
۳ ماه پیش
Asal
00بنظرم نباید با شرطش موافقت میکرد چون اونها کینه زیادی نسبت هرماس و قبیلش گرفتن و هیج جوره نمیتونم متحد تصورشون کنم!😐🤦🏻 ♀️