پارت هفتاد و هفتم

زمان ارسال : ۷۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه

به سمت اتاق بریتان رفت.

پرستار بالای سرش بود و با ورود دلنیا از جا پرید.

دلنیا اشاره کرد که به بیرون برود.

- من پیشش هستم.

پرستار قدمی جلو آمد.

- اما خانم، خزال خان گفتن که شما پیش بریتان نیاید.

- به چه علت؟< ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید