راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت چهل و یکم
زمان ارسال : ۱۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
راز شبانه انتها:
نظرسنجی:
شبانه که چشم گشود همهجا تاریک بود. زمین زیر پایش با تناوب تکان میخورد و کمی طول کشید تا چشمش به تاریکی عادت کند. دورتا دورش دخترانی بودند با پیراهن های بلند و سفید و موهای باز پریشان که هرکدام دستهایشان به تیرک کنارشان بسته شده بود. اینطرف و آنطرف روی زمین استفراغ ریخته بود و بوی ماندگی و تهوع یکدفعه شبانه را هوشیار کرد. به دستان خودش نگاه کرد
سپیده
10ولی قشنگ معلومه که دستور از یه جای دیگه به آراز میرسه و خود آراز قصد اذیت کردنش و نداره چون تو خونه هم وقتی آب می گرفت بهش جوری داد میزد که صداش به اون سایه برسه و در واقع میخواد نجاتش بده