راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت چهل و یکم :
راز شبانه انتها:
نظرسنجی:
شبانه که چشم گشود همهجا تاریک بود. زمین زیر پایش با تناوب تکان میخورد و کمی طول کشید تا چشمش به تاریکی عادت کند. دورتا دورش دخترانی بودند با پیراهن های بلند و سفید و موهای باز پریشان که هرکدام دستهایشان به تیرک کنارشان بسته شده بود. اینطرف و آنطرف روی زمین استفراغ ریخته بود و بوی ماندگی و تهوع یکدفعه شبانه را هوشیار کرد. به دستان خودش نگاه کرد
مطالعهی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۶۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
پرنیا
10آراز رفتاراش دوگانه است نکنه آخر ب مهراد و شبانه کمک کنه فقط داره ظاهرسازی میکنه الان 🤔🤔🤔 گیجم کردی دست مریزاد👌👌👌👌