پارت هشتم :

بوی خوش خون

به موهایش چنگ می‌زد و مانند یک قورباغه با پاهای پرانتزی این طرف و آن طرف می‌جهید. پشت سر هم می‌گفت:
- اوه خدای من نمی‌تونم باور کنم!
از پله ها بالا رفت و خود را به اتاق شخصی ملکه‌ی سرخ پوش رساند. دو قورباغه کوچک و نگهبان بر سر دو پایشان نیزه به دست ایستاده بودند. وقتی دیدند که یک نفر نزدیک می‌شود نیزه‌های کوچک‌شان را به حالت ضرب در قرار دادند و جلوی راهش را گر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۹۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    10

    وای خدای من اصلا اسم خون میاد حالم بدمیشه چطور تونسته خون بخوره😐

    ۱ سال پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    گذشته از قصه بودن این موضوع ولی در طول تاریخ خیلی‌ها این کار رو کردن اتفاقا🤢 و مشکوک هستن به خون‌آشام بودن

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.