مهمیزهای سیاه به قلم آزاده دریکوندی
پارت ده :
روز گذشته باران سختی باریده بود و چالههای شهر پر از آب شده بودند. سورن میتوانست از قطراتی که بر روی همین چالهها میافتادند متوجهی نَم نَم بارانِ پشت پنجره شود. فکر کرد توی همین روزها بالاخره نقشهاش عملی میشود و همه چیز هم ختم به خیر خواهد شد. ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ر
00هر کاری میکنم از سورن بدم میاد قلمت عالیه عزیزم عکس کارکترا آهنگ خیلی خوبن همه عالی هست