مهمیزهای سیاه به قلم آزاده دریکوندی
پارت نهم
زمان ارسال : ۱۰۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه
*شروع موسیقی*
مردی در حالی که مدام به پشت سر خود نگاه میکرد توی تاریکی میدوید... سریع و بی وقفه! در میان انبوه درختان و شاخههای خشکیدهشان...
ناگهان پایش به سنگ کوچکی که در خاک گرفتار بود، برخورد کرد و سکندری خورد. تا زانوانش خم شد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ایلما
00چه خوب ک ستایش اصرار بیشتری نکرد به هرحال اخلاق پدرش دستشه سورنم بایه تیر دونشون میزنه هم سهندو از خواهرش دورمیکنه هم اینکه حساب کارآگاه بازیش د میرسه