سایه ی من جلد سوم به قلم زهرا باقری
پارت شانزده :
هنوز دو ثانیه هم نگذشته بود که صدای باز و بسته شدن در سمت شاگرد و شنیدم و همینکه چشمم افتاد به مهرداد، گفت:
- فکرنکن دلم برات سوخت، نگران خودمم که باید جواب بابا رو بدم!
مهرداد ماشین و دور زد و دوتایی رفتیم سمت صندوق عقب. وقتی درش و باز کردم بطری بزرگ بنزین اولین چیزی بود که توجهمو جلب کرد.
- زن خوب نعمته!
با شنیدن این حرف با تعجب به مهرداد نگاه کردم که اونم بلافاصله جملش و اص
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۷۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.