سایه ی من جلد سوم به قلم زهرا باقری
پارت شانزده
زمان ارسال : ۹۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
هنوز دو ثانیه هم نگذشته بود که صدای باز و بسته شدن در سمت شاگرد و شنیدم و همینکه چشمم افتاد به مهرداد، گفت:
- فکرنکن دلم برات سوخت، نگران خودمم که باید جواب بابا رو بدم!
مهرداد ماشین و دور زد و دوتایی رفتیم سمت صندوق عقب. وقتی درش و باز کردم بطری بزرگ بنزین اولین چیزی بود که توجهمو جلب کرد.
- زن خوب نعمته!
با شنیدن این حرف با تعجب به مهرداد نگاه کردم که اونم بلافاصله جملش و اص