پارت شانزده :

هنوز دو ثانیه هم نگذشته بود که صدای باز و بسته شدن در سمت شاگرد و شنیدم و همین‌که چشمم افتاد به مهرداد، گفت:
- فکرنکن دلم برات سوخت، نگران خودمم که باید جواب بابا رو بدم!
مهرداد ماشین و دور زد و دوتایی رفتیم سمت صندوق عقب. وقتی درش و باز کردم بطری بزرگ بنزین اولین چیزی بود که توجهمو جلب کرد.
- زن خوب نعمته!
با شنیدن این حرف با تعجب به مهرداد نگاه کردم که اونم بلافاصله جملش و اص

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۷۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.