تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت چهل و نهم :
آهی از ته دل کشیدم.غم در دلم خانه کرده بود.بعد از لحظهای تعلل گفتم:
_اونا جهیزیه مادر من بود.که به من رسید.اما چه ارزشی داره وقتی دلم خوش نیست!.فقط خاطراتی که با این وسایل دارم برام دردناک شدن.
دستش را پشت کمرم گذاشت و به قدمهای ثابت شدهام حرکت دوباره بخشید.در همین حین گفت:
_اما در نهایت اونا وسایل تو و خاطرات تو هستند . هر چقدر هم بد و آزاردهنده باشند.اصلا مگه یادگاری مادرت