زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و یکم
زمان ارسال : ۱۰۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
توران آغوشش را باز کرد و سمت مهوا قدم تند کرد. تنشان خیس از باران بود و گونههایشان خیس از اشک. مهوا پیدرپی مادرش را میبوسید و شگفتزده پرسید: چجوری اومدی؟ چجوری تونستی بیای؟ ندا میدونه؟
توران بازوهای دخترکش را میان دستها گرفت و کمی نگاهش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00🙏