زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست
زمان ارسال : ۱۰۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
گوشی را برداشت و رو به آرش که خیره نگاهش میکرد گفت: میشه اینقدر زل نزنی به گوشی من؟ شاید نخوام رمز گوشیمو بدونی!
آرش با غیظ رو گرداند و نفسش را بیرون داد. کمی بعد مهوا گفت: خب از بلاکی دراومدی. من دیگه میرم.
آرش دستپاچه گفت: کجا؟! وا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سوگند
10مادر مهوا تا حالا کجا بود حامی چرا زندان بوده ؟