پارت بیست و یکم

زمان ارسال : ۱۰۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

توران آغوشش را باز کرد و سمت مهوا قدم تند کرد. تنشان خیس از باران بود و گونه‌هایشان خیس از اشک. مهوا پی‌درپی مادرش را می‌بوسید و شگفت‌زده پرسید: چجوری اومدی؟ چجوری تونستی بیای؟ ندا می‌دونه؟

توران بازوهای دخترکش را میان دست‌ها گرفت و کمی نگاهش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.