پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت هفتاد و سوم :
***
با دقت به اطراف نگاهی انداختم
تنها موجودی که به چشمم خورد، پرندهای بود که به آرامی روی آسفالت تازه خیس خورده از باران کمی پیش،خرامان خرامان راه می رفت.
نفس راحتی کشیدم و با استرس، کلید انداخته و درب آهنی را گشودم
اثر گرگ و میش دقایقی پیش هنوز هم تا حدی به چشم می خورد.
هنوز خورشید آن طور که باید طلوع نکرده بود
به آرامی در را بستم و نگاهم را به حوض دوختم
آب
مطالعهی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۶۸ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مبینا
00واییی چرا انقد خوبننن من حتما باید این رمانو بخرم اصلا دیگه نمیتونم طاقت بیارم که اینقددد صبر کنممم 😭🥹
۲ هفته پیشلیلی
10وایییی مرجان چقد خندیدم عالی بودددد🤣😍 ولی راحیل و داریوش واقعا.....وایییی💅🏻😂💛
۲ هفته پیشlimo
10یه جا سوییچی تو زندگیم نیاز دارم واقعا😂 کی بشه عروسی جاسوییچی و راحیلو ببینیم😭😂
۲ هفته پیشفرشته
۱۷ ساله 130اینکه داریوش تو دنیای واقعی نیست و وجود خارجی نداره قلبم رو به درد میاره!:(
۲ هفته پیشSetayesh
30وای چقد این بچه خوبه😂
۲ هفته پیشنهال
10🤩🤩🤩🤩🤩
۲ هفته پیشimmonii
00حیایی قشنگ ترین داستانیه کوتاه حالا خوندم عاشقشم.
۲ هفته پیشAsal
100تنها دلخوشی من از این رمان داریوشه!😂
۲ هفته پیشNajva
40خوشبختم راحیل🤝🏻😂
۲ هفته پیشفیونا
80جا سوییچی من و بدید برممم🥹😂❤️
۲ هفته پیشپرنیان
90فقط اونجا که به خزان گفت سالی یه بار نمیخنده :)) واقعا این خانواده با خزان چیکار کردن اون خیلی کوچولو بوده برای این همه درد ولی واقعا این خانواده به یه داریوش نیاز داره مخصوصا راحیل :)
۲ هفته پیشاسرا
00بلاخره به جورمیکائیل می فهم
۲ هفته پیشنمیدونم
70فقط کل کلای راحیل و داریوش. تو پیرانا سردین دوست ویونا بود اینجا هم به نظرم داریوش دوست خزان می شه🫠
۲ هفته پیشFatemee
40واییی ولی من فکر میکنم هر لحظه ممکنه میکائیل بیاد
۱ ماه پیش
ayla
20یعنی عاشق داریوش😂😂