پارت شصت و هفتم :

در همین حین بود که صدای باز شدن در اومد و شایان درحالی که مثل همیشه کت و شلوار مشکی پوشیده بود با اخم نگاهی به اطراف انداخت و گفت :
- بقیه کجان؟
صورتمو نزدیک در بردم و جوری که حامی و فلورا بفهمن داد زدم :
- بقیه همه تو اتاقشون سرشون گرمه، هیچکس نیست.
بهش عجیب نگاه کرد و گفت :
- خوب حالا نزدیکتم لازم نیست انقدر داد بزنی.
با انگشت وسطم پیشونیمو خاروندم و منظورمو که فهمیدم چ

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۷۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ارغوان

    00

    عالی عالی هانیاجونم مثل همیشه گل کاشتی

    ۵ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    دستش اونجوری در رفته ،تازه سر گیجه هم داره ولی عین خیالش نیست ،ممنونم نویسنده جان

    ۶ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی حانیا جونم💋❤️

    ۶ ماه پیش
  • آمینا

    00

    این دختر چه چغریه دستش در رفته ریلکس واسه خودش 😅

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.