پارت شصت و هشتم :

برگشت سمتم و با اخم عجیبی بهم نگاه کرد، جوری که انگار از این حرفم جا خورده.

به انگشتای پام نگاه کردم و آهسته گفتم :
- من یکم راجب این...
میون حرفم اومد.
- نمیخوام بشنوم.
شونه هامو بالا بردم و با اخم نامفهوم دو تا دستامو سوالی تکون دادم
- چی؟ چرا نمیخوای بشنوی شاید نوه جابر برگشته که انتقام بگیره...
انگشتشو جلوی صورتش گرفت و بی حوصله گفت :
- هیس
بی توجه بهش

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۷۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    میبره مطمئنم این ماتیلدای که من شناختم با همین دستشم میبره😍😍عالی بود مرسی حانیا جونم 💋❤️

    ۶ ماه پیش
  • آمینا

    20

    لِئون هم دنبال سرگرمی میگرده ها😅

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.