پارت نود و سوم :

دایی حسام لبخند تمسخر‌‌آلودی بر لب نشاند و لحظه‌‌ای بعد با لحنی کوبنده جواب داد:
ـ خیر حامد خان! اجازه نمی‌‌دم. من اینجا اومدم تا تکلیف دختر خواهرم رو با شما روشن کنم. شما دو راه بیشتر نداری. یا همین‌‌جا می‌‌مونی با سلام و صلوات با مهسا زندگی می‌‌کنی یا طلاقش می‌‌دی تنها می‌‌ری ترکیه!
لحظه‌‌ای سکوت وحشتناکی فضا را پر کرد. طلاق کلمه‌‌ی سنگینی بود که خانه را به شدت تکان د

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۹۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • م

    00

    اوایل گفتم حسام چه دایی بی احساسی بوده مهسارو داده یکی دیگه اما یه پدر قاطع،مهربان ،دلسوز وعاقل بود بااون کارش خودش،مهسا وسیمین خوشبخت وآرام زندگی کردن

    ۱ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    چقدر خوب شخصیت حسام رو شناختی. البته حسام همیشه بابت سپردن سرپرستی مهسا به سیمین ناراحت بود و عذاب وجدان داشت اما بعدها فهمید چقدر این کار به نفع همه بوده.

    ۱ ماه پیش
  • قلی پور آ

    10

    دستت درد نکنه خیلی ممنون عالی بود عزیزم موفق باشید

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم. سلامت و سربلند باشید 🙏♥️

    ۶ ماه پیش
  • اسرا

    10

    ازپارت۸۰به بعدهیجان رمان زیادشدالان هم عجب کاری میکن هر۲🙏💞

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🧡💜

    ۶ ماه پیش
  • Zarnaz

    10

    یعنی میشه تا پارت بعدی یکیشون بالاخره کوتاه بیاد😥عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️💋

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    پارت بعدی سرنوشت سازه 😍 ممنونم از نظرت عزیزم ♥️💋

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.