عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت نود و دوم :
تماس قطع شد و من سعی کردم آرامش خودم را بازیایم اما مگر میشد؟... مرتب حرفهای توهینآمیز و نامهربان حامد توی ذهنم رژه میرفت و قلبم را میشکست. گاهی راه میرفتم. گاهی مینشستم و زار میزدم. گاهی دراز میکشیدم و از دنیا و تمام آدمهایش بیزار میشدم. تا صبح پلک روی هم نگذاشتم تا اینکه یازده صبح گوشیام زنگ خورد. با چشمان بیخواب دست دراز کردم و گوشی را از بالای
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
راضیه نعمتی | نویسنده رمان
به جای اینکه هم دیگرو درک کنن دارن با هم لج می کنن ولی آخرش دل جفتشون طاقت نیاورد و خوب موقعی به خودشون اومدن 😍
۱ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 10عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️💋
۶ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم 💖💋
۶ ماه پیشاسرا
10وای این حامدچرااینطورشد😔🙏💞
۶ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
حامد غیر قابل پیشبینی و خطرناک شده 😍♥️
۶ ماه پیش
م
00حامد یه جوری لج کرده باید بامن بیاد انگار یه کالا خریده میخواد ببره باخودش،مهساهم نمیگه حالش خرابه با محبت قانعش کنم بدتر لج کرده،انگاراون نبود گفت هر جاتو باشی زندگی میکنم