پارت نود و سوم

زمان ارسال : ۲۱۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

دایی حسام لبخند تمسخر‌‌آلودی بر لب نشاند و لحظه‌‌ای بعد با لحنی کوبنده جواب داد:
ـ خیر حامد خان! اجازه نمی‌‌دم. من اینجا اومدم تا تکلیف دختر خواهرم رو با شما روشن کنم. شما دو راه بیشتر نداری. یا همین‌‌جا می‌‌مونی با سلام و صلوات با مهسا زندگی می‌‌کنی یا طلاقش می‌‌دی تنها می‌‌ری ترکیه!
لحظه‌‌ای سکوت وحشتناکی فضا را پر کرد. طلاق کلمه‌‌ی سنگینی بود که خانه را به شدت تکان د

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • قلی پور آ

    ۱۳ ساله 00

    دستت درد نکنه خیلی ممنون عالی بود عزیزم موفق باشید

    ۳ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم. سلامت و سربلند باشید 🙏♥️

    ۳ ماه پیش
  • اسرا

    00

    ازپارت۸۰به بعدهیجان رمان زیادشدالان هم عجب کاری میکن هر۲🙏💞

    ۳ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🧡💜

    ۳ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    یعنی میشه تا پارت بعدی یکیشون بالاخره کوتاه بیاد😥عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️💋

    ۳ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    پارت بعدی سرنوشت سازه 😍 ممنونم از نظرت عزیزم ♥️💋

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.