پارت نود و یکم :

نیم ساعت بعد مقابل قبر پدر و مادرم افتاده بودم و داشتم به حال زندگی‌‌ام که رو به نابودی می‌‌رفت، زار می‌‌زدم و از آن‌‌دو موجود نازنین می‌‌خواستم از خدا برایم گشایش بخواهند. می‌‌دانستم اکنون حال حامد هم از من بهتر نبود و با کلی ناراحتی و گلایه از من مقابل قبر پدرش نشسته بود و با او درد و دل می‌‌کرد. به پدر و مادرم گفتم حامد را دوست دارم و نمی‌‌خواهم از دستش دهم اما نمی‌‌توانم با

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️💋دایی حسام کاشکی رابطه اشون درست کنه😥

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم ♥️ آره واقعا 😍 مگه اینکه دایی حسام زندگی این دو تا رو نجات بده 💖💋

    ۶ ماه پیش
  • اسرا

    10

    هر۲لجبازی میکنن🙏💞

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    آخر لجبازیشون جالبه 😍♥️

    ۶ ماه پیش
  • عالیه

    10

    خیلی عالی بودبه نمایش گذاشتن شخصیت زن

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏😍

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.