پارت بیست و نهم

زمان ارسال : ۵۰ روز پیش

بردیا بدون آن‌که حرف دیگری بزند یا سؤالات ذهنش را از من بپرسد، بعد از اتمام سیگارش از روی زمین برخاست و با تُن آرام صدایش نجوا کرد:
- میرم جوجه‌ها رو آماده کنم، تو یکم استراحت کن.
شیشه‌ی خالی شده از الکل را کنار گذاشتم و سرم را به لبه‌ی تخت چسباندم. از درون آتش بودم و تک‌تک ارگان‌های بدنم از سرما می‌لغزید. جواب بردیا را ندادم و لحظه‌ای پلک‌هایم را برهم فشردم.
صدای قدم‌ها

173
39,206 تعداد بازدید
373 تعداد نظر
49 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

نازنین هاشمی نسب : ۲ هفته پیش

سلام دوست کتاب‌خون من🌿🌼
یادت نره این رمان رو به‌کتابخونه‌ات اصافه کنی و با یه نظر کوتاه به من انگیزه‌ی نوشتن ببخشی✨
با نظرات شما من برای ادامه رمان کلی انرژی میگیرم🌈
مطمئن باشید کلی هیجان و گریه و خنده درپیش داریم.
بازم متشکرم از تمام عزیزانی که رمان رو مطالعه میکنن و نظرات زیباشون رو ثبت می‌کنند✨🌼

نازنین هاشمی نسب : ۴ روز پیش

سلام🖤🙏🏻
متاسفانه یکی از بستگان نزدیک بنده فوت شده. امیدوارم عذر بنده رو بپذیرید و چندمدتی برای ادامه‌ی رمان صبوری کنید تاکمی حال روحی بنده بهتر بشه🖤😔
بازهم تشکر از صبر و درک شما

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آیرین

    00

    عالییییی

    ۲ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    😍🌸

    ۲ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    واقعا برای عشق ناکام دانیال متأسف شدم ،پدرش چطور دلش اومد اون کار رو با پسرش بکنه ،از اینور هم داوین داره با شکنجه هایی که به خودش روا میداره خودشو از بین می بره ،ممنونم نویسنده جان

    ۲ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    داوین هنوزم که هنوزه نتونسته مرگ برادرش رو هضم کنه و اتفاقاتی میفته که تو پارت‌های بعدی مشخص‌تر میشه😁مرسی از نگاه پرمحبتت🌸🌹

    ۲ ماه پیش
  • لیلا

    00

    واقعا کنار اومدن با مرگ عزیزا سخته ..:( عالی

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید