تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۱۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
بردیا مات و مبهوت، با دهانی نیمهباز مرا مینگریست. حرفهای گُنگ و سربستهای که به زبان آورده بودم را گویی، بهسختی هضم میکرد!
سخن گفتن برایش سخت و دشوار بهنظر میآمد و هنوز، داخل شوک عظیمی که نثارش کرده بودم میغلتید.
بردیا اکنون درست شبیه به من شده بود، من هم زمانی که به سخنان پروانه گوش سپردم همانند او اینگونه، سرگشته و حیران بهنظر میآمدم.
بهسرعت از روی تخت
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی از همراهیت🌸🍃
۴ ماه پیشAa
00🙏🌹
۴ ماه پیشمریم گلی
00خیلی دوست دارم بدونم برادر داوین چرا بخاطر پروانه خودکشی کرده واصلا قضیه اینا چه ربطی به مهرو داره ممنونم نویسنده جان ♥️
۴ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی از نگاه زیبات🌻حتما به زودی همه چیز آشکار میشه🌹
۴ ماه پیش
شیدا
00مرگ دانیال از قبل نقشه کشیدن خیلی هیجانی شد :)