تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۵۲ روز پیش
بردیا مات و مبهوت، با دهانی نیمهباز مرا مینگریست. حرفهای گُنگ و سربستهای که به زبان آورده بودم را گویی، بهسختی هضم میکرد!
سخن گفتن برایش سخت و دشوار بهنظر میآمد و هنوز، داخل شوک عظیمی که نثارش کرده بودم میغلتید.
بردیا اکنون درست شبیه به من شده بود، من هم زمانی که به سخنان پروانه گوش سپردم همانند او اینگونه، سرگشته و حیران بهنظر میآمدم.
بهسرعت از روی تخت
اطلاعیه ها :
سلام دوست کتابخون من🌿🌼
یادت نره این رمان رو بهکتابخونهات اصافه کنی و با یه نظر کوتاه به من انگیزهی نوشتن ببخشی✨
با نظرات شما من برای ادامه رمان کلی انرژی میگیرم🌈
مطمئن باشید کلی هیجان و گریه و خنده درپیش داریم.
بازم متشکرم از تمام عزیزانی که رمان رو مطالعه میکنن و نظرات زیباشون رو ثبت میکنند✨🌼
سلام🖤🙏🏻
متاسفانه یکی از بستگان نزدیک بنده فوت شده. امیدوارم عذر بنده رو بپذیرید و چندمدتی برای ادامهی رمان صبوری کنید تاکمی حال روحی بنده بهتر بشه🖤😔
بازهم تشکر از صبر و درک شما
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی از همراهیت🌸🍃
۲ ماه پیشAa
00🙏🌹
۲ ماه پیشمریم گلی
00خیلی دوست دارم بدونم برادر داوین چرا بخاطر پروانه خودکشی کرده واصلا قضیه اینا چه ربطی به مهرو داره ممنونم نویسنده جان ♥️
۲ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی از نگاه زیبات🌻حتما به زودی همه چیز آشکار میشه🌹
۲ ماه پیش
شیدا
00مرگ دانیال از قبل نقشه کشیدن خیلی هیجانی شد :)