پارت بیست و هشتم

زمان ارسال : ۵۲ روز پیش

بردیا مات و مبهوت، با دهانی نیمه‌باز مرا می‌نگریست. حرف‌های گُنگ و سربسته‌ای که به زبان آورده بودم را گویی، به‌سختی هضم می‌کرد!
سخن گفتن برایش سخت و دشوار به‌نظر می‌آمد و هنوز، داخل شوک عظیمی که نثارش کرده بودم می‌غلتید.
بردیا اکنون درست شبیه به من شده بود، من هم زمانی که به سخنان پروانه گوش سپردم همانند او این‌گونه، سرگشته و حیران به‌نظر می‌آمدم.
به‌سرعت از روی تخت

173
39,190 تعداد بازدید
373 تعداد نظر
49 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

نازنین هاشمی نسب : ۲ هفته پیش

سلام دوست کتاب‌خون من🌿🌼
یادت نره این رمان رو به‌کتابخونه‌ات اصافه کنی و با یه نظر کوتاه به من انگیزه‌ی نوشتن ببخشی✨
با نظرات شما من برای ادامه رمان کلی انرژی میگیرم🌈
مطمئن باشید کلی هیجان و گریه و خنده درپیش داریم.
بازم متشکرم از تمام عزیزانی که رمان رو مطالعه میکنن و نظرات زیباشون رو ثبت می‌کنند✨🌼

نازنین هاشمی نسب : ۴ روز پیش

سلام🖤🙏🏻
متاسفانه یکی از بستگان نزدیک بنده فوت شده. امیدوارم عذر بنده رو بپذیرید و چندمدتی برای ادامه‌ی رمان صبوری کنید تاکمی حال روحی بنده بهتر بشه🖤😔
بازهم تشکر از صبر و درک شما

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • شیدا

    00

    مرگ دانیال از قبل نقشه کشیدن خیلی هیجانی شد :)

    ۲ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی از همراهیت🌸🍃

    ۲ ماه پیش
  • Aa

    00

    🙏🌹

    ۲ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    خیلی دوست دارم بدونم برادر داوین چرا بخاطر پروانه خودکشی کرده واصلا قضیه اینا چه ربطی به مهرو داره ممنونم نویسنده جان ♥️

    ۲ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی از نگاه زیبات🌻حتما به زودی همه چیز آشکار میشه🌹

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید