پیله ی پروانه به قلم فرگل حسینی
پارت شصت :
هوتن به او نگاه کرد .نگاه ونگاه ونگاه.انگار که به زییاترین گل جهان خیره شده است.پروانه چرخی دور خودش زد و دست هایش را به حالت پرواز باز کرد.به راستی روحش در آسمان ها به پرواز در آمده بود.
_تو واقعا آدم استخدام کردی که بکشتت؟بعد هم طوری رفتار میکنی که انگار هیچی نشده.
پروانه باز ایستاد.دست هایش را پایین انداخت.به ساختمان نگاه کرد.طبقه سوم طوری خاموش بود که انگار خانه ارواح بود نه آدم
پرنیا
00آخی هوتن قشنگم 🥹🥹🥹چقد خوب ک یکی پروانه روبخاطر خودش دوست داره 🤍🌱