پیله ی پروانه به قلم فرگل حسینی
پارت پنجاه و نهم :
پروانه بوی قاتل را احساس کرد.از کجا می دانست بوی قاتل چطوریست؟از آنجا که قبلا یک بار هدف ناکام یک قاتل بوده.اما با این تفاوت که این بار همه چیز به خواست خودش بود.
قاتل انگار عجلهای نداشت.پروانه پلک هایش را از هم گشود وآدمی که روبه رویش دید یک نقاب به صورت داشت.فقط چشم ها ولب های مرد را می دید.از اینکه پروانه نترسیده بود جیغ نکشیده بود یا حتی جا نخورده بود،مرد متعجب شد.پروانه آب دهان
هانا
00ممنون فرگل جان .پروانه با این همه سختی و بیچارگی ک کشید بهترین حامیش ک پدرش بود و از دست دادولی خدا رو شکر ک حداقل هومن و اسماعیل براش موند