عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت نود
زمان ارسال : ۲۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
توی آشپزخانه به کابینت تکیه داده بودم و از خاله سیما میپرسیدم:
ـ چرا دیشب انقدر دیر اومدین خونه؟
ـ تو ترافیک مونده بودیم. دایی مسعودت خیلی کلافه شده بود. آخر جامون رو عوض کردیم من پشت فرمون نشستم.
با صدای آهنگ گوشیام دست پیش بردم و آن را از روی اپن برداشتم. حامد پشت خط بود. شب قبل شب بیاندازه زییا و لطیفی برای هردویمان بود و هنوز شیرینیاش را ته قلبم حس میکردم. گو
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
راضیه نعمتی | نویسنده رمان
👌😍♥️
۴ ماه پیشاسرا
10میگه تنهاتوجاده بزارم بعدخودش زودتررفت میموندیمیدی باکی میره عجب حامددرست پدرش ازدست داده ولی فرارراهش نیست🙏💞
۴ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
حامد تو شرایط خوبی نیست. مهسا هم باهاش کنار نمیآد ولی درسته، حامد نباید مهسا رو تنها تو جاده رها میکرد 🙏💖
۴ ماه پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 00چقدر بی منطق شده 😑دوتا لجباز افتادن پای هم🤦 ♀️عالی بود مرسی راضیه جونم 💋❤️