پارت نود

زمان ارسال : ۱۶۲ روز پیش

توی آشپزخانه به کابینت تکیه داده بودم و از خاله سیما می‌‌پرسیدم:
ـ چرا دیشب انقدر دیر اومدین خونه؟
ـ تو ترافیک مونده بودیم. دایی مسعودت خیلی کلافه شده بود. آخر جامون رو عوض کردیم من پشت فرمون نشستم.
با صدای آهنگ گوشی‌‌ام دست پیش بردم و آن را از روی اپن برداشتم. حامد پشت خط بود. شب قبل شب بی‌‌اندازه زییا و لطیفی برای هردویمان بود و هنوز شیرینی‌‌اش را ته قلبم حس می‌‌کردم. گو

491
100,997 تعداد بازدید
404 تعداد نظر
94 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    چقدر بی منطق شده 😑دوتا لجباز افتادن پای هم🤦 ♀️عالی بود مرسی راضیه جونم 💋❤️

    ۲ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌😍♥️

    ۲ ماه پیش
  • اسرا

    10

    میگه تنهاتوجاده بزارم بعدخودش زودتررفت میموندیمیدی باکی میره عجب حامددرست پدرش ازدست داده ولی فرارراهش نیست🙏💞

    ۲ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    حامد تو شرایط خوبی نیست. مهسا هم باهاش کنار نمی‌آد ولی درسته، حامد نباید مهسا رو تنها تو جاده رها می‌کرد 🙏💖

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید