عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت نود و یکم :
نیم ساعت بعد مقابل قبر پدر و مادرم افتاده بودم و داشتم به حال زندگیام که رو به نابودی میرفت، زار میزدم و از آندو موجود نازنین میخواستم از خدا برایم گشایش بخواهند. میدانستم اکنون حال حامد هم از من بهتر نبود و با کلی ناراحتی و گلایه از من مقابل قبر پدرش نشسته بود و با او درد و دل میکرد. به پدر و مادرم گفتم حامد را دوست دارم و نمیخواهم از دستش دهم اما نمیتوانم با
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
راضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم ♥️ آره واقعا 😍 مگه اینکه دایی حسام زندگی این دو تا رو نجات بده 💖💋
۶ ماه پیشاسرا
10هر۲لجبازی میکنن🙏💞
۶ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
آخر لجبازیشون جالبه 😍♥️
۶ ماه پیشعالیه
10خیلی عالی بودبه نمایش گذاشتن شخصیت زن
۶ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
🙏😍
۶ ماه پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 10عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️💋دایی حسام کاشکی رابطه اشون درست کنه😥