پارت سی و پنجم :


ساعت نزدیک ده صبح را نشان می‌داد که تلفن خانه زنگ خورد از صحبت‌های خانم‌بزرگ مشخص بود با سمأء حرف می‌زند. میانه چهارچوپ در یک لنگه پا منتظر مانده بودم و نگاهش می‌کردم تا حرف زدنش تمام شد. بی‌تعلل با همان مهربانی همیشگی‌اش گفت:

-هدی جا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.