پارت بیست و هفتم :

می‌دانستم بردیا دوباره می‌خواهد ذهن مرا از آن‌ همه گرد و غبار پاک کند، سعی داشت فکر مرا از بند و زنجیر آزاد کند اما حتی دیگر او هم موفق نبود. این سعی و جدال برای زدودن افکارم بی‌فایده بود.
تکان محکم‌تری به صندلی دادم که صدای قیژقیژش همانند هشدار، داخل کلبه پیچید.
- مرثیه نخون بردیا، حالا که تا این‌جا اومدی یه چیزی بده بخورم، معده‌م بد درد می‌کنه.
بردیا رَد تیز نگاهش را از

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۶۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لیلا

    00

    سلام از طرز تعریف داوین بیشتر خوشم میاد به نظرم رمان داره جالب میشه

    ۵ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی از نگاه زیبات لیلا جان🌸🌹

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.