پارت بیست و هفتم

زمان ارسال : ۱۱۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

می‌دانستم بردیا دوباره می‌خواهد ذهن مرا از آن‌ همه گرد و غبار پاک کند، سعی داشت فکر مرا از بند و زنجیر آزاد کند اما حتی دیگر او هم موفق نبود. این سعی و جدال برای زدودن افکارم بی‌فایده بود.
تکان محکم‌تری به صندلی دادم که صدای قیژقیژش همانند هشدار، داخل کلبه پیچید.
- مرثیه نخون بردیا، حالا که تا این‌جا اومدی یه چیزی بده بخورم، معده‌م بد درد می‌کنه.
بردیا رَد تیز نگاهش را از

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لیلا

    00

    سلام از طرز تعریف داوین بیشتر خوشم میاد به نظرم رمان داره جالب میشه

    ۴ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی از نگاه زیبات لیلا جان🌸🌹

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.