تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت بیست و ششم
زمان ارسال : ۱۱۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
بیتوجه به ذرّات ریزِ خاکی که روی تشک سپید رنگ تجمع کرده بودند، سرم را چرخاندم و روی همین خاکی که بهظاهر آن را تمیز کرده بودم، گذاشتم.
در این شب، من تمام آرامشهای این عالم هستی را میخواستم. نمیدانستم با این احوالات تکیده، اصلاً فردایم را چهگونه سپری خواهم کرد اما این را خوب میدانستم که این روزها، حالم هیچ خوش نبود.
پشت پلکهایم از خستگی گویی تهی و خالی بود، مردمکهای
حافظ
00خوبه