پارت بیست و ششم

زمان ارسال : ۱۱۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

بی‌توجه به ذرّات ریزِ خاکی که روی تشک سپید رنگ تجمع کرده بودند، سرم را چرخاندم و روی همین خاکی که به‌ظاهر آن را تمیز کرده بودم، گذاشتم.
در این شب، من تمام آرامش‌های این عالم هستی را می‌خواستم. نمی‌دانستم با این احوالات تکیده، اصلاً فردایم را چه‌گونه سپری خواهم کرد اما این را خوب می‌دانستم که این روزها، حالم هیچ خوش نبود.
پشت پلک‌هایم از خستگی گویی تهی و خالی بود، مردمک‌های

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • حافظ

    00

    خوبه

    ۳ ماه پیش
  • شیدا

    00

    خیلی مشتاقم بددنم داستان آقا داوین چیه

    ۴ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    امیدوارم خوشت بیاد🌸🌱

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.