مهمیزهای سیاه به قلم آزاده دریکوندی
پارت پنجم :
در را پشت سرش بست و فریاد زد:
- جلالی؟
جلالی در عرض چند ثانیهی کوتاه سروکلهاش پیدا شد و مقابلش ایستاد.
- این دختره اونی نیست که ما رو دیده! ردش کن بره!
فورا رفت تا خودش را به ماشینش برساند و به سوی خانه براند. تمام طول م ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه ❤️
00تا اینجا هیجان انگیز 💜💜💜