مهمیزهای سیاه به قلم آزاده دریکوندی
پارت دوم
زمان ارسال : ۱۰۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
کسی پشت پنجره داشت عجیبترین و ترسناک ترین صحنهی زندگیاش را میدید. صورتش را به شیشه نزدیک کرده بود و دستانش را دو طرف صورتش گرفته بود تا بتواند داخل کافه را بهتر ببیند. هُرم نفسهای لرزان و ترسانش روی شیشه مینشستند و بخار ایجاد شده مانع دید او می ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا
06خیلی مسخرس ی نقاب ب صورتش زده فقط ادعا داره یعنی اونجا ی دوربین نداره فقطم دستکش های اون دختره سیاهع راس میگه مرده هنوز خیلی خام و بچس