پارت شصت و پنجم :

تصمیم گرفتیم که مسیر رفتن به تایمز رو پیاده بریم، باد ملایم و خنکی می وزید و موهامو تکون میداد، دوتا دستامو توی جیب کتم کردم و با لبخند به مردمی که توی خیابون از کنارم رد میشدن نگاه کردم، انگار نه انگار که شب بود، خیابون انقدر روشن و نورانی بود که آدم شک می‌کرد روز نباشه.
به ساختمون های بلند و مرتفع نگاه کردم و همزمان که لئون کنارم قدم برمی‌داشت باهاش همراه شدم.
هر چند ثانیه یکبا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۰ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۸۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • R

    00

    عاااا بد شد که

    ۶ ماه پیش
  • فاطمه

    ۳۰ ساله 00

    حانیا جون خیلی قشنگ بود لطفا پارت های بیشتری بزار

    ۶ ماه پیش
  • آمینا

    00

    بیا یه آرزوت برآورده شد ولی به چوخ رفتی😅😅😅

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.