پارت شصت و چهارم :

همونطور یکه خورده بهش نگاه کردم. بدون اینکه نگاهم کنه لیوانشو روی کانتر رها کرد و از آشپزخونه بیرون رفت، به سمت راهرو حرکت کرد و گفت :
- دارم میرم بیرون. اگه میخوای باهام بیای ده دقیقه بیشتر فرصت نداری تا حاضر شی.
اولش نفهمیدم منظورش چیه و همونطور مثل خنگا داشتم رفتنشو نگاه میکردم. یهو به خودم اومدم و گفتم :
- چی شد؟ بریم بیرون؟ باشه،الان حاضر میشم.
با سریع ترین حالتی که از خو

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۸۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالیههههه مرسی حانیا جونم💋❤️

    ۶ ماه پیش
  • آمینا

    00

    شرف لئون رو به باد میده😅😅

    ۶ ماه پیش
  • نیلوفر آبی

    00

    مثل همیشه عالی بود

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.