گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت نود و هفتم :
صدای سلام بلندش دست و پایم را لرزاند. بیاختیار دستم روی قلبم نشست. نگاه خیرهام را که دید لبخند روی لبهایش قرص و محکم شد.
- لبخندت زیباترین چیزی بود که میتونستم ببینم.
بهت زده انگشتهایم را روی دهانم گذاشتم و لبهایی که رسوایم کرده بود را دندان گرفتم.
- حرف بزن میخوام صدات رو بشنوم.
- تو... اینجا؟!
- گفته بودم ندیدنت رو دووم نمیارم. نگفته بودم؟!
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۶۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.