پارت هشتاد و سوم

زمان ارسال : ۱۵۷ روز پیش

هر دو برخاستیم و حامد در اتاق را باز کرد. حسین با نگرانی پرسید:
ـ مهسا خانم خوبید؟
با لبخندی کمرنگ جواب دادم:
ـ بله.
و رو به فیروز خان گفتم:
ـ شرمنده شبتون رو خراب کردم.
فیروز خان گفت:
ـ دختر جون وقتی راه می‌‌ری جلوی پاتو نگاه کن.
با حرص توی دلم گفتم: «من جلوی پامو نگاه می‌‌کنم. تو یه چراغ تو حیاط خونه‌‌ت بذار.» مانده بودم خودش چطوری شب‌‌ها حیاط رفت و آمد می

488
99,898 تعداد بازدید
396 تعداد نظر
94 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️❤️💋💋

    ۲ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    زنده باشی عزیزم ❤❤💋💋

    ۲ ماه پیش
  • اسرا

    10

    عجب الان زهره نگه تقصیرتوی که شوهرم تیرخوردصلوات🙏😘⚘

    ۲ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    زهره همین طوریش با مهسا دعوا داره چه برسه به حالا که زندگیش به همچین مشکلی خورده 😍♥️

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید