پارت صد و چهل و ششم

زمان ارسال : ۱۰۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه


با صدای گفت‌وگویی بیدار شدم. نگاهی به دوروبرم انداختم و بلافاصله یادم افتاد که کجا هستم.

پنجره سفید شده و نور صبحگاهی اتاق را روشن کرده بود اما هنوز خبری از آفتاب نبود. خواب مانده بودم. باید زودتر می‌رفتم.

صدا از حیاط می‌آمد. ایرج گفت:
- نه، از دور دیدمش. تنها بود.

فریدون عصبی پرسید:
- چطوری گمش کردی آخه؟ مگه بچه‌ای؟

ایرج با صدایی شرمگین جوا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.