پارت صد و چهل و پنجم

زمان ارسال : ۱۰۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه


- دیگه چیزی نگفت؟

- نه خانم، فقط همین بود. انگار آقا فریدون خیلی عصبانی شده بود. صدای دادش از پشت تلفن هم می‌اومد.

همین هم خوب بود که ایرج در مورد یارعلی حرفی نزده بود. مطمئن بودم شک کرده که من با یارعلی بوده‌ام، این را هم نگفته بود که مرا به خانه‌ی سجاد برده است بعد فرار کرده‌ام. انگار هنوز کمی هوایم را داشت.

- می‌رم تو خونه. حواست بهم باشه.

- در صدا م

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.