قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و چهل و هفتم
زمان ارسال : ۹۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
سریع نشستم که وقتی از پلهها بالا میآیند دیده نشوم. پنجرهی اتاقم از آنجا خیلی در معرض دید بود.
ایرج گفت:
- اینطوری هم نیست. اگه ما حرف نزنیم کی بزنه؟ زندگیمون رو بدیم دست یه مشت لاشخور که خون مردم رو میمکن؟ این جامعه با پول نفت باید الان بهشت باشه، این پول چی میشه که مردم بدبختن؟
درِ خانه با صدای خاصش باز شد و ضربان قلبم بالا رفت. اتاقم تمیز بود و هیچ