پارت صد و چهل و چهارم

زمان ارسال : ۱۰۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه



سرم را بلند کردم و نگاهم به چنارهای سرسبز افتاد که میان نور ملایم چراغ‌های خیابان تاق سبزشان دیده می‌شد و بالای سرمان چتر باز کرده بودند.

تردید را کنار گذاشتم. جایی امن‌تر از خانه و آدمی مطمئن‌تر از حشمت سراغ نداشتم.

- بالاتر از تخت‌جمشید.

- بگید کجا بپیچم.

او را راهنمایی کردم تا توی کوچه‌مان پیچید. سرم را پایین انداخته بودم که احیاناً از بدش

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    20

    خدا رو شکر از دست اون مردک نجات پیدا کرد ،حالا باید ببینیم از این به بعد چه ماجراهایی قراره براش پیش بیاد ،راستی حیف شد علی رو از دست داد ،ممنونم نویسنده جان

    ۳ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    تا الان حتما میدونید که علی رو از دست نداده و باز همدیگه رو پیدا میکنن

    ۳ ماه پیش
  • سارا

    ۲۶ ساله 10

    کاش بازم علی رو ببینه

    ۳ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    امیدوارم ببینه

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.