قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و چهل و سوم
زمان ارسال : ۱۰۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
وقتی مطمئن شدم راه نجاتی نیست نالیدم:
- صبر کن! تو رو خدا گوش بده.
همانطور که مرا دنبال خودش میکشید با اخم گفت:
- هر زر مفتی میخوای بزنی به خانم بگو. حیف که سفارش کرده کبودت نکنم وگرنه همینجا طوری میزدمت با خاک زمین یکی بشی.
- بردنم واسه تو چه فایدهای داره؟
پوزخند زد.
- دارم حقوق میگیرم واسه همین که پرروهایی مثل تو رو آدم کنم.