پارت هشتاد :

آرام به روی دوچرخه‌‌‌‌ی حامد آمدم، از پشت او گرفتم و از ویلا دور و دورتر شدیم. برای اینکه حامد را اذیت کنم با صدای بلند گفتم:
ـ مگه زور نداری رکاب بزنی؟
حامد با صدای بلند جواب داد:
ـ دیگه این حرفو تکرار نکن! هیچ‌‌کس قدرت بدنی نامزدتو نداره!
تندتر رکاب زد و گفت:
ـ راضی شدی؟
سر تکان دادم و گفتم:
ـ آره، خیلی خوبه!
ـ مهسا می‌‌خوام یه چیزی بهت بگم!
با صدای بل

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۱۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    😁😁😁😁🙏💋💞

    ۷ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🧡💛

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.