حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت هشتاد
زمان ارسال : ۸۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
_ خوبی؟
دامون دلسوزانه نگاهش می کرد. وصال زمزمه کرد: بهتر از این؟
دامون شرمنده سر به زیر شد. انگار او مرتکب آن عمل ظالمانه شده باشد نه دامیار. موبایل از جیب بیرون آورد و گفت: به حامی می گم بیاد معاینه ت کنه. آب به ریه ت رفته. خس خس می کنی.
دست وصال روی موبایل نشست و مانع شد: نمی خواد. از صبح یه جراحی سنگین داشته. غروب خسته و کوفته اومد خونه. الان حتماً خوابه.
_ این طور نمی شه. حالت ب
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.