به دنبال شارلو به قلم زهرا صالحی (تابان)
پارت بیست و هفتم
زمان ارسال : ۲۲ روز پیش
اسقف پیر به او لبخندی زد و سپس گویی که حرفهای سر زبانش را جمع و جور کرده باشد، گفت:
- چند باری تو رو دیدم ولی نمیشناسم...اینکه اسمت چیه و کجای قبلیه زندگی میکنی... .
مایا خندهای آرام کرد و سپس در حالی که بیخیالی تمام حسهایش را شامل میشد، گفت:
- قربان! خونوادهی من خیلی سرشناس نیست. من توی یه خونوادهی معمولی و فقیر زندگی میکنم. فکر نمیکنم شناخته شده باشم. اسم من مایاست.
اطلاعیه ها :
دوستان برای رمان شارلو یک چنل زدم گپ هم داره میتونید صحبت کنید.
توی این کانال:
فکتهای داستان
دیالوگ های ماندگار
و یه سری اطلاعات داده میشه
https://t.me/almas_sharlo
خوشحال میشم بیاین. #تلگرام
شیوا
00مایا خیلی خوبه😂👌🏻 حقشع اسقف انتخابش کنه😂👌🏻