پارت بیست و هفتم

زمان ارسال : ۲۲ روز پیش

اسقف پیر به او لبخندی زد و سپس گویی که حرف‌های سر زبانش را جمع و جور کرده باشد، گفت:
- چند باری تو رو دیدم ولی نمی‌شناسم...این‌که اسمت چیه و کجای قبلیه زندگی می‌کنی... .
مایا خنده‌ای آرام کرد و سپس در حالی که بیخیالی تمام حس‌هایش را شامل می‌شد، گفت:
- قربان! خونواده‌ی من خیلی سرشناس نیست. من توی یه خونواده‌ی معمولی و فقیر زندگی میکنم. فکر نمی‌کنم شناخته شده باشم. اسم من مایاست.

94
13,320 تعداد بازدید
103 تعداد نظر
33 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

زهرا صالحی (تابان) : ۲ ماه پیش

دوستان برای رمان شارلو یک چنل زدم گپ هم داره میتونید صحبت کنید.
توی این کانال:
فکت‌های داستان
دیالوگ های ماندگار
و یه سری اطلاعات داده میشه
https://t.me/almas_sharlo
خوشحال میشم بیاین. #تلگرام

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • شیوا

    00

    مایا خیلی خوبه😂👌🏻 حقشع اسقف انتخابش کنه😂👌🏻

    ۳ هفته پیش
  • زهرا صالحی (تابان) | نویسنده رمان

    بله بله ⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

    ۳ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید