پارت بیست و هفتم

زمان ارسال : ۷۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

اسقف پیر به او لبخندی زد و سپس گویی که حرف‌های سر زبانش را جمع و جور کرده باشد، گفت:
- چند باری تو رو دیدم ولی نمی‌شناسم...این‌که اسمت چیه و کجای قبلیه زندگی می‌کنی... .
مایا خنده‌ای آرام کرد و سپس در حالی که بیخیالی تمام حس‌هایش را شامل می‌شد، گفت:
- قربان! خونواده‌ی من خیلی سرشناس نیست. من توی یه خونواده‌ی معمولی و فقیر زندگی میکنم. فکر نمی‌کنم شناخته شده باشم. اسم من مایاست.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • شیوا

    00

    مایا خیلی خوبه😂👌🏻 حقشع اسقف انتخابش کنه😂👌🏻

    ۳ ماه پیش
  • زهرا صالحی (تابان) | نویسنده رمان

    بله بله ⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.