پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۲۵ روز پیش


منیر خود را نمی‌بازد و زود به خود مسلط می‌شود؛ سپس نگاه موشکافانه‌ای به سرتا پای من می‌اندازد:

- میگما ماهی، بافتی که مامان قبل رفتنت برات بافته بود رو جا گذاشتی؟

سرم را به معنای نه تکان می‌دهم، منیر ادامه می‌دهد:

- نگو که به کسی بخشیدیش، خدا لعنتت کنه؛ چشمم به در خشک شد تا بیایی و من بافتت رو کش برم.

لبخند روی لبم خشک‌ می‌شود، چطور روم میشه بگم که

175
29,606 تعداد بازدید
98 تعداد نظر
48 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید