پارت سی و هفتم

زمان ارسال : ۲۷ روز پیش



وارد کوچه که می‌شوم، داخل کیفم را نگاه می‌کنم تا کلیدم را بردارم. از استرس چند باری کلید را در دستانم می‌چرخانم تا بتوانم آن را درست در قفل بچرخانم.

هنوز در را کامل باز نکرده و وارد حیاط نشده‌ام که صدای منیر بلند می‌شود:

- آخه مادر من، بهت که گفتم صبر کن تا پارچه ترمه رو بیارم، بعد با هم بریم. پات رو کردی تو یه کفش که خودت زودتر بری. حالا برای چی برگشتی؟

م

175
29,601 تعداد بازدید
98 تعداد نظر
48 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    رمانت رو خیلی دوست دارم صادقانه بگم اولین پارت رو که خوندم شاید خیلی خوشم نیومد ولی وقتی ادامه دادم دیدم که خیلی قشنگه😍

    ۳ هفته پیش
  • محبوبه لطیفی | نویسنده رمان

    خوشحالم از اینکه دوستش دارین

    ۳ هفته پیش
  • لیلی

    00

    خوب بلاخره رسید به خونش ..همش فک میکردم نمی رسه😄

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید