ماه در مه به قلم محبوبه لطیفی
پارت سی و نهم
زمان ارسال : ۷۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
بعد از اتمام جنگ متکا، راهی حمام میشوم تا غبار از تن خستهام پاک شود. بعد از خشک کردن موهای بلند و موجدارم، منیر برای هر دویمان چای میآورد:
- بیا بخور تا بفهمی خواهری یعنی چی؛ از بس منو زدی نرمی استخون گرفتم، بزار مامان بیاد فقط.
بعد چشمکی به من میزند و ادامه میدهد:
- دلم برات تنگ شده بود خدایی، نیستی اینقدر خوبه ماهی.
منیر این را میگوید و غش غ
دانه
۱۶ ساله 10عالی مثل همیشه...