پارت سی و هشتم :


منیر خود را نمی‌بازد و زود به خود مسلط می‌شود؛ سپس نگاه موشکافانه‌ای به سرتا پای من می‌اندازد:

- میگما ماهی، بافتی که مامان قبل رفتنت برات بافته بود رو جا گذاشتی؟

سرم را به معنای نه تکان می‌دهم، منیر ادامه می‌دهد:

- نگو که به کسی بخشیدیش، خدا لعنتت کنه؛ چشمم به در خشک شد تا بیایی و من بافتت رو کش برم.

لبخند روی لبم خشک‌ می‌شود، چطور روم میشه بگم که

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.