پارت پانزده

زمان ارسال : ۵۹ روز پیش

نگاه هر سه‌نفر بین یکدیگر چرخید و مهوا گوشی‌اش را برداشت. صدای زنگ تماس قطع شد و مهوا لب زد: آره، الیاس بود!

یکتا دست‌های مشت‌شده‌اش را تکان داد و گفت: اه... ببین چکار کردی!

- اما نشونه‌ی خوبی بود! یعنی حالش خوبه.

مهوا این را ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید