تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت چهل و نهم
زمان ارسال : ۱۲۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
***
کلید را وارد قفل کردم که کسی از پشت به چادرم چنگ زد.
وحشت زده به عقب برگشتم که چهرهی احسان روبهرویم قرار گرفت!
هول کردم و به لکنت افتادم:
- چ... چادرم رو ول کن!
چادرم را رها کرد و آرام پرسید:
- چته؟ گریه کردی؟
بوی خوبی نمیداد، همان بویی که... .
- تو اینجا... اینجا چیکار میکنی؟
سرش را روی شانهاش کج کرد و جز جز صورتم را از نظر گذراند:
- قدرتو ندونستم...