تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت چهل و هشتم
زمان ارسال : ۱۳۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه
به سمت ساختمان چرخیدم و تقریباً ساختمان را دور زدم.
سالها پیش به همراه احسان اینجا آمدیم تا رضایت متین را به عنوان تنها عموی من برای عقد بگیریم و اکنون من به عنوان همسرش به اینجا آمدهام تا رضایت دهد و برگردد!
آهی کشیدم و به این فکر کردم که سرنوشت با آدم چه بازیها که نمیکند.
از کنار کاه و یونجههایی که بلوک بلوک روی هم سوار کرده بودند، گذشتم و وارد اصطبل شدم.
- آقا به مشک