گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و سی و ششم
زمان ارسال : ۶۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
از جا برخاست و خشمگین غرید:
-برم یه چایی بذارم. الانه که سر و کلهی بابات پیدا بشه.
به سرعت پا به آشپزخانه گذاشت و از مقابل دیدم محو شد.
از اینکه با آرامش جوابش را داده بودم، از خودم راضی بودم. البته او نیازی به جواب دادن نداشت. بذر حسادت در قلبش کاشته شده بود و من حتی اگر به او میگفتم درست میگی، حق با توست، چیزی از خشم و غضبش کم نمیکرد.
ساعتی بعد بابا از راه رسید. با دیدن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.